داستان ترسناک_مکنده ها_پارت هشت

 آن روز هوا گرم بود و تاب بازی چامپر و چستر را تماشا می کردم. بابا و مامان داخل خانه بودند و فِلیسا با دوستانش بیرون رفته بود. دیگر یافتن دوست و رفیق, کار چندان سختی نبود. من هم چند تا دوست پیدا کرده بودم اما هیچ کدامشان کسی نبود که واقعا بخواهم با هم بگردیم. دیگر هیچ کس نگران داستان های عجیب و غریب ناپدید شده هایی نبود که اِتشِنیا تعریف کرده بود. واقعیت اش این بود که کسی حتی چنین داستان هایی را از آدم ها دیگر هم نشنیده بود.

توی حیاط متوجه شدم کسی در نور غبار گرفته به سمت خانه ی ما می آید. اِتشِنیا بود. از دور هم لنگیدن دختر مشخص بود. به سمت او دویدم. همینطور که به او نزدیک تر می شدم, متوجه شدم وحشت زده و رنگ پریده است و حلقه هایی تیره زیر چشمانش افتاده است.

_ چه مشکلی پیش آمده؟ نگهبان هایت کجا هستند؟

_ بیهوش شده اند. شاید هم مرده باشند. والدینم هم همینطور.

شوکه پرسیدم:( چه می گویی؟)

_ از انتهای شمالی منطقه شروع شد, به خانه ی ما نزدیک تر بود اما من مستقیم سمت شما آمدم. باید به شما هشدار می دادم.

پرسیدم:( منظورت چیست؟)

اِتشِنیا تلو تلو خوران به من چنگ زد, بازویم را گرفت تا پایین نیافتد و با صدایی گوش خراش جیغ کشید:( توی هوا است. مگر خودت بویش را احساس نمی کنی؟)

سر بلند کردم, تازه فهمیدم درست می گوید... بوی عطری در هوا بود, بوی چندان بدی هم نبود مثل بوی آلاله بود. بلافاصله بعد از آن که متوجه بو شدم, تاثیر بو هم شروع شد لب ها و زبانم به خارش افتاد و چشمانم می سوخت. مشت سنگی درون شکمم به پیچ و تاب افتاده بود.

نگاهی به چستر و چامپر انداختم. هر دو روی تاب بی وقفه بازی می کردند. 

دست اِتشِنیا را کشیدم:( بیا به خانه برویم. باید به اورژانس زنگ بزنم تا به خانه ی شما بروند.)

اِتشِنیا به زحمت می توانست روی پا بایستد, برای همین دست دور شانه های او انداختم و دوان سمت برادر هایم رفتیم. گفتم:( بچه ها, برویم داخل. زود باشید.) آن ها دنبال من و اِتشِنیا به داخل خانه آمدند. تمام مدت سرفه می کردند و تلو تلو می خوردند.

داخل خانه مامان و بابا روی کاناپه از هوش رفته بودند. اِتشِنیا را روی یک صندلی نشاندم, عجولانه به سمت تلفن رفتم اما سرم گیج می رفت و بعد روی زانو هایم پایین افتادم. این آخرین چیزیست که به یاد دارم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 21 بهمن 1395 | 19:19 | نويسنده : رومینا هاشمیان |